این که «کتاب بخوانید»، «کتاب خوب است»، «چرا سرانه مطالعه پایین است؟» و «چرا مردم کتاب نمیخوانند؟» را آنقدر شنیدهایم که دیگر این جملهها برایمان کلیشه شده است. اما به نظر شما چرا یک جمله یا ضربالمثل کلیشه میشود؟ ریشه کلیشه شدن یک مسئله در درست بودن آن است! حتما دلیلی داشته که انقدر تکرار شده تا تبدیل به کلیشه شود! حالا کمی فکر کنیم که چرا حتما باید کتاب بخوانیم؟ چرا آنقدر که بر کتاب خواندن تأکید میشود بر فیلم دیدن یا موسیقی شنیدن تأکید نمیشود؟ در این مطلب با هم این مسئله را بررسی میکنیم تا شاید به پاسخ این سؤال برسیم.
عناوین مقاله ...
Toggleتخیل
اگر حتی یک بار در کودکی پدر یا مادرتان برایتان قصهای از یک کتاب رمان تعریف کرده باشد یا کتابی خوانده باشد حتما آن را به خاطر دارید. این معجزه تخیل است! ما چیزی را که خودمان با ذهنمان خلق کردهایم فراموش نخواهیم کرد و تخیل کردن ورزشی برای ذهن است. همانطور که بدن ورزیده توانایی کنترل کردن موقعیتهای فیزیکی را به ما میدهد، ذهن ورزیده هم به ما توانایی کنترل موقعیتهای ذهنی را میدهد و باعث میشود آمادگی کنترل شرایط سخت، ایدهپردازی و پیدا کردن راه حل مسائل زندگی را داشته باشیم. حتما شنیدهاید که هر آنچه ذهن قدرت تخیل آن را داشته باشد امکانپذیر است؛ حالا اگر ذهنتان قدرت تخیل بیشتری داشته باشد بلندپروازی و هدفگذاریهای زندگیتان هم متأثر میشود و رسیدن به جایگاههای بهتر را در زندگی برایتان ممکن میکند. اگر حتی نتوانید میلیونر شدن را در ذهنتان تصور کنید چگونه میخواهید میلیونر شوید؟ یا اگر دانشمندان و مخترعان پیش از اختراع چیزی آن را تخیل نکرده باشند چگونه آن را خلق کردهاند؟ کتاب خواندن شما را مجبور میکند که صورتها و هیکلها و موقعیتهای مختلف دور از ذهن را تصور کنید و این تمرینی برای ذهن است تا در زندگی بلندپروازتر عمل کنید؛ به آنچه میخواهید فکر کنید، آن را تصور کنید و راه حل رسیدن به آن را پیدا کنید.
خوشقیمتترینهای مدیسه
چرا فیلم نه؟
فیلم دیدن هم تا حد زیادی برای تقویت ذهن مناسب است اما فیلم خود یک محصول آماده است. یعنی نویسندهای قبلا داستانی را تخیل کرده، کارگردانی آن را تصور کرده و حالا یک محصول آماده که جایی برای تخیل به ما نمیدهد در اختیارمان گذاشتهاند. فیلم دیدن برای تفکر خوب است اما برای تخیل ظرفیت کافی را ندارد. فیلم مانند کتابی است که همه جزئیات را در همه موقعیتها توصیف کرده و شما را به دیدگاه کارگردان محدود میکند. البته منظورمان آن نیست که فیلم دیدن تأثیری در روش تفکرتان ندارد اما اگر کتاب خواندن را یک کشور محیا شده برای تفکر در نظر بگیریم، فیلم دیدن شهری کوچک از توابع آن است. شاید برای همین است که همواره به کتاب خواندن تأکید بیشتری شده است چرا که کسی که کتاب میخواند و تخیل میکند ناخودآگاه کنجکاو میشود که تصور و تخیل دیگران را نیز بسنجد. اگر کمی فکر کنید و از کارگردانها و بازیگران مشهور و معروفی که میشناسید یک لیست تهیه کنید، بدون شک بهترین آنها کتابخوانترین آنها خواهد بود.
موسیقی چطور؟
موسیقی شنیدن هم مانند فیلم دیدن میتواند یک شهر از توابع کشور کتاب خواندن باشد با این تفاوت که وسعت این شهر بستگی به نوع موسیقی دارد. دستهبندیهای موسیقی بسیار گسترده است اما اگر دو دسته کلی باکلام و بیکلام را در نظر بگیریم، موسیقی بیکلام میتواند تا حد زیادی نقش کتاب را بازی کند و در تقویت قدرت تخیلمان اثرگذار باشد. شنیدن موسیقی بیکلام و تصور موقعیتهای غیرواقعی با کمک حسی که موسیقی به ما منتقل میکند نیز نقش پررنگی در تقویت ذهنمان دارد؛ ما برای زندگی کردن و گذشتن از مانعهایی که زندگی پیش رویمان میگذارد به ذهنی ورزیده نیاز داریم. میتوانید موسیقی بیکلام گوش کنید و کتاب بخوانید تا تصاویری که در ذهن خلق میکنید نمودی آهنگین پیدا کند.
چندبار زندگی کنید!
ما آنقدرها فرصت نداریم که همه چیز را تجربه کنیم و همه موقعیتها را درک کنیم؛ وقتی کتاب میخوانیم ساعتها در داستانی که حاصل تجربه زیسته شخص دیگری است غرق میشویم و خود را جای شخصیتهایی میگذاریم که او خلق کرده؛ به این فکر میکنیم که اگر ماهیگیر بودیم و گرفتار دریا میشدیم چه میکردیم یا چگونه طعمه را روی قلاب قرار میدادیم، خود را جای پیرمردی میگذاریم که سالها برای وصال به دختر علاقهاش تلاش کرده و تلاشی نافرجام را تجسم میکنیم انگار که خودمان آن سالها را زندگی کردهایم، یا میتوانیم زنی اشرافی باشیم که دنیا برای به دست آوردنمان نقشه میکشد، کودکی کنجکاو باشیم یا جوانی ماجراجو؛ همه اینها با کتاب خواندن ممکن میشود. وقتی کتاب میخوانید فقط یک بار زندگی نمیکنید، بارها و در نقشها و موقعیتهای متفاوت زندگی خواهید کرد، تجربه خواهید کرد و پخته خواهید شد.
از تجربه دیگران درس بگیرید
نویسندگانی که قلم به دست میگیرند و داستانسرایی میکنند هریک به گونهای متفاوت زندگی کردهاند، کتابهای متفاوتی خواندهاند، متفاوت عاشق شدهاند، شغلهای متفاوتی داشتهاند و فرصتهای متفاوتی در زندگی روبهرویشان بودهاست؛ مسلما هریک از آنها طی سالهای زندگی خود پشیمانی، حسرت و اشتباهاتی داشتهاند که جوهر آنها ناخودگاه از داستانهایی که میسرایند از سر قلمشان روی کاغذ میچکد؛ بهتر نیست ببینیم راهی که داریم میرویم را چه کسانی پیشتر از ما طی کردهاند و چه موانعی رو به روی ماست تا برای گذشتن از آنها آماده شویم و راه را برای رسیدن به مقصد هموارتر کنیم؟
خود را بشناسید
شاید مهمترین کاری که یک کتاب میتواند با شما بکند سفر به درون خود و رسیدن به شناخت از خود است؛ کسی که خود را خوب بشناسد و از خلقیات و درونیات خود آگاه باشد در موقعیتهای مهم زندگی و نقاط عطف عمرش درستتر انتخاب میکند و چه بسا یکی از همین انتخابها سرونوشتتان را به کلی تغییر دهد. وقتی کتاب میخوانیم صدایی درون سر ما حرف خواهد زد که گاهی بلندتر میشود و انگار کلمات را زمزمه میکنیم؛ این صدای درون شماست، به او گوش کنید. اگر کتاب نمیخوانید مدتهاست که این صدا را نمیشناسید و با خود غریبهاید.