باز هم کریستوفر نولان و حرفهای فلسفیاش، این بار در قالب تِنِت! نولان باز از سفر در زمان میگوید و یک تئوری فیزیکی دیگر را در پوششی دراماتیک مطرح میکند. برای آن دسته از اهالی علم که ایرادهای تئوری و فنی از تنت میگیرند با اینکه این ایرادها وارد است و برخی حوادث در فیلم از نظر علمی توجیه نمیشود باید بگوییم که تنت یک «فیلم علمی – تخیلی» است نه یک «مستند علمی»! نویسنده و کارگردان برای داستانسرایی حق دارد تخیل کند و محدودیتی برای او وجود ندارد. در این مطلب سعی میکنیم آنچه در تنت میگذرد را بخش به بخش شرح دهیم تا موضوع کمی واضحتر به نظر برسد. طبیعتا این مطلب برای کسانی که تنت را ندیدهاند و قصد دارند آن را ببینند خطر اسپویل شدن داستان را دارد.
عناوین مقاله ...
Toggleنگاه کلی
برای آنکه داستان فیلم را بفهمیم لازم است با برخی قوانین و تئوریها آشنا شویم. اول آنکه تنت چیست؟ تنت در این فیلم نام سازمانی است که شخصیت اصلی فیلم را برای نجات دنیا انتخاب میکند و در لغت به معنی مذهب یا مجموعهای از اعتقادات فلسفیست که با جمله «جهل قدرت ماست» اهداف شخصیت اصلی داستان را برای نجات دنیا از چیزی که نمیداند چیست توجیه میکند. تنت در واقع مجموعه عقاید ماست که باعث میشود با اطمینان به اینکه اعمال ما تأثیرگذار است آنچه انجام میدهیم را انجام دهیم و از حرکت در زندگی بازنایستیم.
خوشقیمتترینهای مدیسه
حال چه خطری جهان را تهدید میکند و گروه تنت به دنبال نجات جهان از چیست؟ دشمن کیست؟ در پاسخ باید بگوییم دشمن خود انسانها هستند، انسانهای آینده که منابع زمین را به پایان رساندهاند و برای بقا مجبورند در زمان به عقب برگردند. انسان آینده موفق شده به الگوریتمی دست یابد که به وسیله آن اجسام را معکوس کند. یعنی برخی اجسام با تغییرات اتمی که در ساختارشان ایجاد میشود رو به گذشته در زمان حرکت میکنند؛ حال اگر آنها موفق شوند بیش از نیمی از جهان را معکوس کنند حرکت زمان نیز معکوس میشود و آنها رو به گذشته حرکت خواهند کرد تا دوباره منابع کافی برای حیات را داشته باشند. این تکنولوژی پس از اختراع توسط مخترعانش درگیر اختلافی فلسفی میشود که به آن «تناقض پدربزرگ» میگویند. یعنی اگر کسی قادر باشد به گذشته سفر کند و پدربزرگ خود را بکشد آیا خود نیز کشته میشود؟ او مدلول حیات پدربزرگ خود است یعنی پدربزرگ او علت وجود اوست او چگونه میتواند وجود داشته باشد اگر پدربزرگ خود را بکشد؟ این یک تناقض در توجیه روابط علی است و در فیلم نیز پاسخی برای آن وجود ندارد. مخترع دستگاه معکوس کننده که توانسته الگوریتمی برای معکوس کردن جهت حرکت زمان بسازد معتقد است که با کشتن اجدادشان خودشان نیز نابود میشوند برای همین آنچه اختراع کرده و نام آن را الگوریتم گذاشته را به نُه قسمت تقسیم میکند، خود وارد دستگاه معکوسکننده میشود و در زمان رو به عقب حرکت میکند و هر قطعه را در زمان و مکانی متفاوت پنهان میکند و در نهایت خود را میکشد تا مکان الگوریتم لو نرود.
آنچه باید بدانید این است که با هر بار وارد شدن به دستگاه معکوسکننده شما دارای یک کالبد دیگر خواهید شد و ممکن است با حرکت به سوی گذاشته با کالبد پیشین خودتان که از اتفاقاتی که قرار است بیفتد آگاه نیست مواجه شوید. اگر بین شما و کالبد قبلیتان تماسی رخ دهد نابود خواهید شد. در واقع آنچه در تنت واضح است و چند بار بر آن تأکید شده آن است که «آنچه اتفاق افتاده، اتفاق افتاده» و شما قادر به تغییر گذشته و آنچه رخ داده نخواهید بود. در فیلم به این مسئله نیز اشاره میشود که اگر اینطور است و ما هنوز زندهایم به این معنی نیست که آیندگان موفق نشدهاند با فعال کردن الگوریتم جهت حرکت زمان را معکوس کنند و ما موفق شدهایم جلو آنها را بگیریم؟ پس هدف ما چیست؟ بهتر نیست بایستیم و تماشا کنیم؟ چون آنچه اتفاق افتاده، اتفاق افتاده و ما درگیر انجام کارهایی بیهوده در یک تسلسل هستیم. اینجاست که تنت معنی پیدا میکند و نشان میدهد حتی با دانستن این مسئله ما به دنبال اهدافمان خواهیم رفت و آنچه اتفاق افتاده را رقم خواهیم زد چرا که «جهل قدرت ماست» و ما باور داریم که بر آنچه میگذرد تأثیر میگذاریم.
سوال دیگری که در تنت ذهن را درگیر میکند آن است که چرا در بیشتر صحنهها شخصیتها را وسط اقیانوس میبینیم؟ چه دلیلی دارد که آنها مدام روی یک ناو یا کشتی تفریحی وسط اقیانوس باشند؟ احتمالا پاسخ این سوال «جلوگیری از تقابل» است. آنها نمیخواهند پس از معکوس شدن با کالبدهای قبلی و ناآگاه خود مواجه شوند تا خطر نابودی آنها را تهدید کند. برای همین برای سفر در جهت معکوس زمان به گذشته خود را در آن کشتیهای دارای اتاق اکسیژن حبس میکنند چرا که ریهها در جهت معکوس امکان تنفس ندارد. وقتی زمان معکوس میشود جاذبه تغییری نمیکند اما باد در جهت عکس عمل میکند، آتش به یخ تبدیل میشود و گلولهها پس از برخورد به خشاب تفنگها باز میگردد. حالا میتوانیم تنت را بخش به بخش بررسی کنیم.
سالن اپرا
جان دیوید واشنگتن مأمور سی.آی.ای است که قصد دارد از یک حمله تروریستی در یک سالن اپرا در کیِف اوکراین جلوگیری کند. یک قاچاقچی روس برای یافتن یک قطعه از نُه قطعه االگوریتم به دنبال شخصی به اسم مکگافین است و برای همین این حمله به ظاهر تروریستی است. در حالیکه واشنگتن مشغول خنثی کردن بمبهاست گرفتار میشود اما شخصی که گویی از آینده آمده است با شلیک یک گلوله معکوس او را از مرگ نجات میدهد. با این حال او گرفتار میشود و در حالیکه او را برای گرفتن اطلاعات شکنجه میکنند با خوردن قرصهای خودکشی سی.آی.ای ترجیح میدهد بمیرد اما اطلاعات عملیات را بازگو نکند. سپس او در یک ناو وسط اقیانوس به هوش میآید و میفهمد که همه آن شکنجهها یک آزمون از گروه تنت بوده است تا پایبندی او به اعتقاداتش را بسنجند و او را برای نجات جهان از حمله آیندگان با فعال کردن الگوریتم معکوسکننده زمان انتخاب کنند.
آزمایشگاه
واشنگتن به آزمایشگاهی فرستاده میشود تا با اجسام معکوسشده آشنا شود. او در این آزمایشگاه اجسام معکوسشده که در جهت عکس زمان حرکت میکنند را از نزدیک میبیند و متوجه میشود برای آنکه از این اجسام استفاده کند به غریزه نیاز دارد. گلولههای معکوسشده وقتی عمل میکند که تصور کنی قبلا آنها را شلیک کردهای و اجسام معکوسشده را وقتی میتوان از زمین برداشت که تصور کنی پیشتر آن را به زمین انداختهای. اینجاست که تِنِت با احساسات در هم میآمیزد. زمان وقتی به حرکتت درمیآید که به حرکت کردن آن معتقد باشی و ندانی چرا. جهل قدرت ماست.
بمبئی
در بخش قبل واشنگتن از مسئول آزمایشگاه میخواهد تا با بررسی فلزهای موجود در اجسام معکوسشده رد تولیدکننده آن را بزند. این اجسام باید در آینده معکوس شده باشد چرا که هنوز بشر موفق به ساخت تکنولوژی این کار نشده است اما این سلاحها حتما تولیدکنندهای در زمان حال دارد. با بررسی فلزها واشنگتن میفهمد که گلولههای معکوسشده متعلق به یک قاچاقچی اسلحه در هند است. پس مأمور تنت برای پیگیری و کشف منشأ این تکنولوژی به هند سفر میکند اما او به تنهایی از پس این کار برنخواهد آمد برای همین گروه تنت فردی را برای کمک به او میفرستد. رابرت پتیسون که گویی از آینده آمده است به کمک واشنگتن میآید. او حتی از نوشیدنی مورد علاقه واشنگتن با خبر است! آنها با خلق صحنههایی هالیوودی به کاخ محافظت شده قاچاقچی اسلحه میروند و آنجا متوجه میشوند که این تجهیزات را آنها معکوس نمیکنند بلکه آنها اسلحهها را به یک قاچاقچی روس میفروشند و اوست که عملیات اتمی معکوس کردن را انجام میدهد.
رستوران
بله تنت ساخته نولان است پس حتما باید منتظر مایکل کین و کت و شلوارش با یک فنجان قهوه و یک مباحثه صلحآمیز باشیم! واشنگتن برای نزدیک شدن به قاچاقچی روس دنبال راهی میگردد و در یک ملاقات با مایکل کین که یک ثروتمند بریتانیاییست متوجه میشود که قاچاقچی روس همسری دارد که از زندگی با او راضی نیست و راه نزدیک شدن به او نزدیک شدن به همسرش است. مایکل کین مأمور تنت را از جریان اختلاف قاچاقچی روس با همسرش آگاه میکند و واشنگتن متوجه میشود که قاچاقچی روس از همسرش که یک قیمتگذار آثار هنری است نقاشی گرانقیمتی خریده که اصل نبوده است و از آن به عنوان اهرم فشار برای نگه داشتن همسر و فرزندش استفاده میکند. چرا که اگر او این جریان را برای پلیس فاش کند همسرش زندانی خواهد شد و دیگر قادر به دیدن فرزندش نخواهد بود.
گالری
واشنگتن برای نزدیک شدن به همسر قاچاقچی روس قرار ملاقاتی میگذارد تا ظاهرا روی یک نقاشی قیمتگذاری کند. او هم یک نقاشی تقلبی مشابه آنچه الیزابت دبیکی به همسرش فروخته در دست دارد. الیزابت پس از دیدن نقاشی به جریان مشکوک میشود و واشنگتن از او درخواست میکند که اگر کاری کند او به همسرش نزدیک شود، نقاشی که اهرم فشار او برای ادامه این زندگی است از بین خواهد برد تا او بتواند آزادانه از همسر قاچاقچیاش جدا شود. الیزابت از تنت و اجسام معکوسشده چیزی نمیداند. در جریان صحبتهایشان الیزابت از سفری که با قایق تفریحیشان به ویتنام داشته است میگوید و تعریف میکند که وقتی به قایق بازگشت زنی را دید که با ورود او در آب پرید و ناپدید شد. انگار او حس میکند که همسرش به او خیانت میکند اما آنچه او را به حسادت واداشته خیانت همسرش به او نیست، او به آزادی آن زن حسادن میکند و خود را اسیر میپندارد.
فرودگاه
واشنگتن با کمک گروه تنت به دنبال راهی برای دزدیدن نقاشی تقلبی از کِنِت برانا، قاچاقچی روس است. این نقاشی در یک انبار نگهداری از اجسام ارزشمند در فرودگاه اسلو که معاف از مالیات است نگهداری میشود و با تدابیر سخت امنیتی محافظت میشود. واشنگتن با کمک پتیسون نقشهای برای سرقت از صندوق میکشد. آنها میخواهند در فرودگاه هواپیمای باری را منفجر کنند تا با روشن شدن سیستم ضد حریق انبار نقاشی را به دست بیاورند. آنها این کار را میکنند اما نقاشی در انبار نیست! انگار کِنِت برانا از قبل میدانسته که کسی به سراغ نقاشی خواهد آمد و پیشتر آن را برداشته است. واشنگتن و پتیسون در انبار دستگاه معکوسکننده را پیدا میکنند و دو نفر از آن بیرون میآیند. یکی معکوس شده و دیگری عادی. در واقع آن دو نفر هر دو کالبدهای دیگر واشنگتن هستند اما واشنگتن این را نمیداند و سعی میکند که فرد معکوسشده را بکشد که پتیسون باز هم به کمکش میآید و جلو او را میگیرد.
بازگشت به بمبئی
مأمور تنت به بمبئی نزد قاچاقچی اسلحه بازمیگردد و از جریان ماشین معکوسکننده آگاه میشود و میفهمد که قاچاقچی روس پشت جریان حمله تروریستی در اوکراین بوده و همچنان میخواهد مکگافین را پیدا کند. پس دوباره نزد الیزابت، همسر کِنِت میرود و از او کمک میخواهد. الیزابت که از دزدیدن نقاشی و حذف اهرم فشار همسرش ناامید شده است سعی میکند در قایقسواری همسرش را در آب بیندازد و او را بکشد اما تنت درباره مرگ قاچاقچی روس به واشنگتن هشدار داده است پس واشنگتن کِنِت را نجات میدهد. کِنِت برای تشکر از واشنگتن از او میخواهد شب را در کشتی تفریحیشان بگذراند و آنجا واشنگتن متوجه میشود که کِنِت واسطه بین آیندگان و زمان حال است. آیندگان شمشهای طلای معکوسشده را به کِنِت میدهند و او در عوض به دنبال نُه قطعه الگوریتم که پنهان شده میگردد تا بمب معکوسکننده زمان را فعال کند. کِنِت سرطان دارد و بمب را طوری تنظیم کرده که با ایستادن ضربان قلبش فعال شود. در واقع وقتی او نباشد، میخواهد جهان هم نباشد. واشنگتن به کِنِت پیشنهاد همکاری میدهد تا یکی از قطعات الگوریتم را به دست آورد. کِنِت که تصور میکند واشنگتن چیزی از الگوریتم نمیداند و آن را سلاحی اتمی میپندارد پیشنهادش را قبول میکند.
تالین
تنت باز هم پتیسون را به کمک واشنگتن میفرستد و آنها با نقشهای هاالیوودی قطعه الگوریتم را در شهر تالین به دست میآورند اما مأموران کِنِت از آینده، معکوسشده میآیند تا قطعه را از آنها بگیرند. در این جریان واشنگتن باز هم گرفتار قاچاقچی روس میشود و در یک دستگاه معکوسکننده به هوش میآید. کِنِت وارد دستگاه میشود و همسرش را نیز با خود میبرد و از آن طرف دستگاه واشنگتن را تهدید میکند که اگر مکان پنهان کردن قطعه الگوریتم را نگوید الیزابت را خواهد کشت. او با استفاده از یک بیسیم حرفهای کِنِت را میفهمد چرا که کلمات به صورت معکوسشده به گوش او میرسد و دستگاه آن را به حالت طبیعی درآورده و پخش میکند. کِنِت در زمان معکوس یک گلوله معکوسشده به الیزابت شلیک میکند و واشنگتن جای قطعه الگوریتم را لو میدهد. پتیسون سر میرسد، درخواست نیروی کمکی از تنت میکند، کِنِت وارد دستگاه معکوسکننده میشود و فرار میکند.
دستگاه معکوسکننده
واشنگتن که عملیات را لو رفته میبیند به پتیسون مشکوک میشود اما تیم پشتیبان تنت سر میرسد و به واشنگتن میفهماند که پتیسون خیانت نکرده و این یک عملیات گازانبری زمانی از طرف قاچاقچی زمانی بوده است. یعنی افراد او از آینده در جهت معکوس زمان حرکت میکنند و با بیسیم آنچه اتفاق میفتد را به او گزارش میدهند. این اطلاع داشتن کِنِت از دزدی نقاشی را نیز توجیه میکند. حال الیزابت خوب نیست و چون گلوله معکوس به او برخورد کرده احتمال زنده ماندنش کم است. واشنگتن که آشفته به نظر میرسد تصمیم میگیرد همراه با الیزابت وارد دستگاه معکوسشونده شود تا با حرکت در جهت عکس آناتومی بدن الیزابت هم با جهت حرکت گلوله معکوس یکی شود و او بهبود یابد. اما گروه پشتیبان تنت به او هشدار میدهد که برای آنکه دوباره در جهت زمان حرکت کنند باید یک دستگاه معکوسکننده دیگر پیدا کنند. واشنگتن که هفته گذشته با یک دستگاه در انبار فرودگاه برخورد کرده بود تصمیم میگیرد با الیزابت یک هفته در جهت عکس زمان حرکت کند و پس از بهبودی او با همان دستگاه معکوسکننده موجود در فرودگاه به حالت عادی بازگردد. اما در این میان او قرنطینه نمیشود و تلاش میکند به دقایقی قبل برگردد تا مکان قطعه الگوریتم را نیز پیدا کند. پتیسون دوباره به او هشدار میدهد که «چیزی که اتفاق افتاده، اتفاق افتاده» و او قادر به تغییر آن نیست اما واشنگتن شانس خود را امتحان میکند و با ماکس اکسیژن از قرنطینه خارج میشود و به سمت مکان تبادل قطعه الگوریتم میرود و متوجه میشود این خود او بوده که با کالبد پیشین خود سعی کرده قطعه را به کالبد فعلیاش بدهد اما در راه قاچاقچی روس از راه میرسد و قطعه را از او میگیرد. در واقع او با سفر در دستگاه معکوسکننده با دستان خودش قطعه الگوریتم را به کِنِت تقدیم کرده است! کِنِت ماشین او را آتش میزند و او بر اثر یخزدگی از حال میرود و در قرنطینه به هوش میآید.
بازگشت به فرودگاه
در قرنطینه پتیسون که از طرف گروه تنت مأمور کمک کردن به واشنگتن است در قرنطینه به او توضیح میدهد تنت چیست و بمب معکوسکننده زمان چه کار میکند. او درباره تناقض پدربزرگ نیز به او توضیح میدهد. پس از مدتی آنها به حادثه فرودگاه میرسند و سعی میکنند وارد انبار شده و از دستگاه معکوس کننده استفاده کنند اما با کالبدهای پیشینشان در همان روز مواجه میشوند. اینبار واشنگتن میداند که کالبد پیشینش از این جریان آگاه نیست و سعی میکند در درگیری با او تماس فیزیکی نداشته باشد و کشته نشود. درواقع ما شاهد همان صحنه فرودگاه و دزدی نقاشی از انبار هستیم اما این بار با کالبدی از واشنگتن که به تنت و معکوسشدن زمان آگاه است. آنها موفق میشوند و با استفاده از دستگاه معکوسکننده به حالت عادی بازمیگردند. در انتها واشنگتن از پتیسون میپرسد که چرا همان روز درباره مسئله تقابل کالبدها با او حرف نزده است و در پاسخ واشنگتن میگوید هر نوع تغییر در روند اتفاقات ممکنه باعث نابودی بشه و بهتر بود که آن زمان از این مسئله آگاه نباشد؛ جهل قدرت ماست.
باز هم بمبئی
واشنگتن در مکالمهای که با قاچاقچی اسلحه هندی دارد متوجه میشود که در حمله تروریستی به سالن اپرا، کِنِت موفق شده قطعه نهم را نیز به دست آورد و اگر خودش را بکشد الگوریتم فعال میشود و جهت زمان معکوس خواهد شد. الیزابت نیز از بیماری کِنِت میگوید و به واشنگتن اطمینان میدهد که او میداند شوهرش چه روز و چه مکانی را برای مردن انتخاب خواهد کرد. همان روز در تعطیلاتشان در ویتنام که شاید برای شوهرش خاطرهانگیزترین روز عمرش باشد و روز مناسبی برای مردن. کِنِت قصد دارد الگوریتم کامل شده را در شهری مخفی و خالی از سکنه به جا مانده از جنگ جهانی دوم که زادگاه او نیز هست فعال کند. الگوریتم با ایستادن ضربان قلب او فعال خواهد شد به همین خاطر او دستگاهی در دست دارد که گاه به گاه ضربان قلبش را میسنجد. واشنگتن تصمیم میگیرد جلو فعال شدن الگوریتم که به نوعی بمب معکوس کردن زمان است را بگیرد. الیزابت نیز کمکش خواهد کرد. او به ویتنام خواهد رفت تا از زنده ماندن همسرش پیش از به دست آوردن الگوریتم توسط واشنگتن مطمئن شود. سفر در زمان و قرنطینه در ناو وسط اقیانوس آغاز میشود تا تیم تنت به زمان و مکانی که اشاره کردیم برسد. در راه واشنگتن بیسیمی به الیزابت میدهد تا اگر در زمان سفر کردند و در نقاط متفاوت زمانی بودند الیزابت بتواند پیامهایش را به او برساند.
روسیه – ویتنام
حالا همزمان در دو مکان خواهیم بود. در روسیه با واشنگتتن و پتیسون که به دنبال به دست آوردن الگوریتم هستند و در ویتنام با الیزابت که سعی میکند در نبود کالبد پیشین خود به کشتی تفریحی همسرش برود و او را متقاعد کند که همان کالبد پیشین است و به مسائل آگاه نیست. در روسیه گروه تنت حملهای گازانبری زمانی را ترتیب میدهد. گروه قرمز در جهت زمان و گروه آبی در جهت عکس زمان حرکت میکنند تا حواس نیروهای محافظ را پرت کنند و الگوریتم را به دست آوردند. ظاهرا آنها به دنبال خنثی کردن یک بمب هستند اما در واقع منفجر شدن بمب اهمیت ندارد، آنچه مهم است سالم ماندن الگوریتم معکوسکننده زمان است. واشنگتن با تیم قرمز در جهت زمان حرکت میکند و جای الگوریتم را پیدا میکند اما در تله گرفتار میشود و تونل پشت سر او میریزد تا باز هم پتیسون به داد او برسد. پتیسون با اینکه در تیم آبی است مخفیانه در ماشین معکوسکننده میرود تا چند کالبد آگاه داشته باشد که در جهت و خلاف جهت زمان حرکت میکنند. او قبل از ریختن تونل به واشنگتن هشدار میدهد اما واشنگتن صدای او را نمیشنود. وقتی واشنگتن به الگوریتم نزدیک میشود کِنِت با بیسیم با او تماس میگیرد و یکی از مونولوگهای تانوس را بازگو میکند تا هدفش از این کار را توجیه کند: «من اجتناب ناپذیرم» و درست زمانی که فرد اجیر شده کِنِت گلوله را به سمت واشنگتن شلیک میکند جنازه معکوس شده پتیسون از زمین بلند میشود، گلوله را دریافت میکند و به صورت معکوس از در خارج میشود. در همین هنگام در ویتنام الیزابت با نشان دادن جای زخم گلولهای که روی بدن دارد به کِنِت میفهماند که او کالبد آگاه الیزابت است و به شوهرش شلیک میکند. کالبد پیشین او سر میرسد و او درون آب میپرد. درست همانطور که در اولین ملاقاتش با واشنگتن برای او تعریف کرده بود و در آن کالبد تصور میکرد همسرش به او خیانت میکند. در روسیه واشنگتن، پتیسون و یکی دیگر از افراد تنت الگوریتم را به دست آوردهاند. آنها تصمیم میگیرند آن را به سه قسمت تقسیم کنند و بعد خودکشی کنند تا کالبد فعلیشان از مکان آن خبر نداشته باشد. پتیسون در این صحنه به واشنگتن میفهماند که او در واقع جزء افراد واشنگتن است و خود واشنگتن او را عضو تنت کرده است. در واقع ما با کالبدی از واشنگتن در فیلم همراه بودیم که از تنت آگاه نبود و با او در مسیر آگاه شدنش تا قسمتی همراه بودیم. پتیسون در انتها میگوید: «در ابتدای مسیر میبینمت» که به ما میفهماند همه این اتفاقها یک چرخه تکراری است یا همانطور که پیشتر گفته بود «آنچه اتفاق افتاده، اتفاق افتاده»
پایان
در صحنه آخر قاچاقچی اسلحه هندی قصد دارد الیزابت را که بیش از حد به آگاهی رسیده است بکشد اما الیزابت که احساس خطر میکند در بیسیم مکان و زمانش را اطلاع میدهد تا واشنگتن به کمکش بیاید. واشنگتن سر میرسد و قاچاقچی هندی را میکشد و پیش از شلیک گلوله معکوس به او میگوید که اوست که شخصیت اصلی داستان است و تنت را میگرداند. در انتها واشنگتن سوالی تأمل برانگیز را مطرح میکند؛ «چه کسی به بمبی که هرگز نترکیده است اهمیت میدهد؟» یا در واقع اتفاقی که هرگز نیفتاده است چه اهمیتی دارد؟ و بازهم شاهد بخش عارفانه فلسفه نولان و نگاهش به عشق هستیم؛ واشنگتن در حالیکه به الیزابت و پسرش خیره شده است میگوید «پشت همه این اتفاقها نیرویی قویتر از بمب و الگوریتم معکوسکننده زمان وجود دارد» درواقع انگیزه گرداننده جهان و انگیزه و اعتقادات تنت واری که باعث اتفاق افتادن آنچه اتفاق میافتد است همان «عشق» است. عشقی که باعث شد متیو مک کاناهی در اینتراستلر اطلاعات کرمچاله را در ساعت مچی که به دخترش داده بود با کدهای مورس بارگذاری کند و همان عشقی که باعث میشد دیکاپریو در اینسپشن به لایههای عمیقتر رویای شفاف با همسرش سفر کند.